دلنوشته ۳...

دوباره امدی که چه شود

که قلبم را به آتش بکشی

نگاه کن قلب پاره پاره من

خود سوخته است

خاکسترش هم طوفان بی وفاییت به تاراج برده است

چه میخواهی از من

وقتی که هستی ام را خود به تو باختم

چیزی نمانده که به غنیمت ببری

در این جنگ نابرابر...

من از این دنیا فقط چشمان تو را خواستم

سهم من از این دنیا!!!

صیاد من شدی اما کاش

صیدت را با خود به خانه میبردی

چگونه بخوانمت که پاسخم دهی

بگو به من...

بگو که شبم را بی تو چگونه سحر کنم

بگو که بی تو چگونه غم را از خانه به در کنم

بگو به من...

دلنوشته 2...

داشتم از روزای بد میگفتم

روزایی که حاضر بودم همه چیمو بدم و اوضاع درست بشه

وشبایی که تا صبح با خودم و خدا حرف زدم

و فقط یه سوال داشتم چرا اینطور شد؟؟

یه ماه گذشت

و دوباره....

ساکت بودم حرفی نداشتم که بزنم

یعنی کلمات ازم فرار میکردن

: با من باش

گفتم من وتو؟؟؟

گفت اونطوری که خودت میخوای...

یه مدت همه چی خوب بود تا اینکه حس کردم

بازی تازه ای  رو داره شروع میکنه

ازش کناره گرفتم

کم و بیش بودیم

تا عید

داشتیم برنامه ریزی میکردیم

که مصیبت سرم نازل شد

یکی از اقوامم فوت کرد

خیلی جوون بود وقتی بهم گفتن تا چند دقیقه شوکه بودم

چون با ما زیاد رفت و امد داشت

اشکام سرازیر شده بود و نمیتونستم حرف بزنم

وحشتناک بود

نتونستم واسه مراسمش برم

همزمان اونم غیبش زد

خودم اوضاع خوبی نداشتم

مرگ اون عزیز بدجوری روم اثر گذاشته بود

شبا کابوس میدیدم

تو خواب و بیداری گریه میکردم

بعد از اون اتفاق حتی از تنها بودن تو اتاقم میترسم

از تاریکی و...

تا اینکه چند روز پیش دوباره

و حالا نمیدونم چرا ؟؟ 

من بد نبودم

سردرگمم و خسته

نمیدونم چی درسته و چیکار کنم بهتره؟؟

دلنوشته ۱...

دنبال یه بهونه میگشتم واسه نوشتن

خیلی وقته که دوس دارم بنویسم ولی ذهنم متمرکز نمیشه

قرار بود که بنویسم از تموم گفتنی ها نبودنم

خب یه مدت اجباری نبودم 

به خاطر مراقبت بعد از عمل نمیتونستم سراغ بلاگم بیام

اما بدش روحیه ی داغونم نذاشت که بنویسم

تو بد وضعیتی بودم میخواستم تکلیفم و مشخص کنم

واسه همین بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم باهاش حرف زدم

مسخره بود هم میخواست و هم نمیخواست

من و به شیوه ی خودش میخواست

منم دیگه تحمل اینطور بودن و نداشتم

پس قبول نکردم و همه چی تموم شد

داغون بودم تحمل خودمم نداشتم

بماند که اینقدر آرامش بخش و خواب آور خوردم

که ۳ روز کامل خواب بودم

بعد من موندم و یه دنیا سوال که چرا ؟؟؟ کجا رو اشتباه رفتم ؟؟

روزای بدی بود.....

فعلا واسه امروز کافیه

بقیه اش رو بعدا مینویسم......