زمان غارتگر غریبیست...........

هر ثانیه که می‌گذرد

چیزی از تو را با خود می‌برد

زمان غارتگر غریبیست

همه چیز را بی اجازه می‌برد

و تنها یک چیز را

همیشه فراموش می‌کند...

حس "دوست داشتن" تو را.......

باز دیر آمده ام...........

با توام ، با تو ای خدا

یک کمی معجزه کن

چند تا دوست برایم بفرست

پاکتی از کلمه

جعبه ای از لبخند

نامه ای هم بفرست

 کوچه های دل من باز خلوت شده است

قبل از اینکه برسم

دوستی را بردند

یک نفر گفت به من

 دوست قسمت شده است

خدایا بس است دیگر...............

همیشه من در حال جان کندن برای دل‌کندن بوده‌ام.

همیشه باید از یک جایی یک کسی، یک چیزی دل بکنم.

همیشه هم که دل‌کندن مثل مردن سخت است و درد‌ناک.

هر بار از یه جایی یا یه کسی یا یه چیزی دل می‌کنم،

باز خودم را وسط یک موقعیتی می‌یابم که باید دل‌بکنم.

انگار قرار نیست این زنجیره‌ی شکستن‌ها و دل‌کندن‌های من تمام شود.

انگار همیشه در جای غلط بوده‌ام.

درجایی که نباید باشم!!!!!!!!

مثل یک تکه‌ی پازل که همه‌اش جاهای نامناسب چپانده شود

و بعد جای مناسبش هم معلوم نباشد.

دلم خیلی می‌خواد فریاد بزنم، خدایا بس است دیگر! بگذار آرام بگیرم............

وقتی کسی نیست

وقتی کسی نیست که به تو فکر کند

به آسمان بیندیش...........

چون در آسمان همیشه کسی هست که به تو فکر میکنه

دلتنگم.............

دلم

تنگ شده است ؛

برای آغوشی ، که خیلی هم مطمئن نیستم ؛

« مال من باشد »

چقدر خوبه ..............

چقدر خوبه که آدم یکی رو دوست داشته باشه

نه بخاطر اینکه نیازش رو بر طرف کنه

نه بخاطر اینکه کس دیگری رو نداره

نه بخاطر اینکه تنهاست

و نه از روی اجبار

بلکه بخاطر اینکه اون شخص ارزش دوست داشته شدن رو داره