خدایا بس است دیگر...............

همیشه من در حال جان کندن برای دل‌کندن بوده‌ام.

همیشه باید از یک جایی یک کسی، یک چیزی دل بکنم.

همیشه هم که دل‌کندن مثل مردن سخت است و درد‌ناک.

هر بار از یه جایی یا یه کسی یا یه چیزی دل می‌کنم،

باز خودم را وسط یک موقعیتی می‌یابم که باید دل‌بکنم.

انگار قرار نیست این زنجیره‌ی شکستن‌ها و دل‌کندن‌های من تمام شود.

انگار همیشه در جای غلط بوده‌ام.

درجایی که نباید باشم!!!!!!!!

مثل یک تکه‌ی پازل که همه‌اش جاهای نامناسب چپانده شود

و بعد جای مناسبش هم معلوم نباشد.

دلم خیلی می‌خواد فریاد بزنم، خدایا بس است دیگر! بگذار آرام بگیرم............

نظرات 2 + ارسال نظر
پارمیس دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:21 ق.ظ http://apadana2006.blogsky.com

سلام خوبین؟ منتظر پست های جدیدتون هستیم. شاد سلامت و موفق باشید. یا حق.

[ بدون نام ] چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد