تقدیر...

در نبرد میان عقل و احساس

 هیچ کس ندانست که چگونه

     تقدیر......

   عشق را نافرجام گذاشت

من پذیرفتم.........

من پذیرفتم شکست خویش را

پند های عقل دوراندیش را

میروم از رفتن من شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

میروم شاید حالت کمی بهتر شود

در نبودم غصه هایت کمتر شود

من پذیرفتم که قلبم ساده بود

در میان خدعه و نیرنگ افتاده بود

نیک میدانم که خوش رفتی ز دست

قلب نامردت همه درها را بست

ذره ای از برایم جا نداشت

این دل تو غصه ی ما را نداشت

من چه بیهوده شدم افسون تو

عاشق بی پا و سر مجنون تو

قلب من یک قلب ساده بود و بس

تو ولی هر لحظه در پی یک هوس

برگرد.......

دلم گرفته هوای خانه چه سنگین است

به هر کجا میروم بی تو دلم چه غمگین است

به دیدار تو مشتاقم...............

دلم تنگ است

بسان قایقی گم گشته در دریا

پر از ترس است

نمیدانم کجا بودم کجا هستم

مقصد نامعلوم است

در این آشفته بازار

به دیدار تو مشتاقم...............

پر تشویشمو حال خود نمیفهم

دلم تنگ است

برای آن نگاه شوخ و شیطانت

برای آن حس غریب چشمانت

نمیدانم اگر اینگونه دلتنگم

دل تو پس چرا اینسان آرام است!!!!!!!!!!

میترسم بری و این دل دیوونه واست تنگ بشه

خیلی دلم گرفته.........

و میدونم که تو اینو نمیدونی!!!!!!!!!

دوس دارم بگم برو به سلامت به هر جا که دلت میخواد

پیش هر کی که دوسش داری و واست عزیزه

دوس دارم انقدر شجاعت داشتم که موقع رفتنت خودم کفشاتو جفت کنم

اما نمیتونم...........

میترسم بری و این دل دیوونه واست تنگ بشه ........

میدونی مشکل چیه؟؟؟؟؟؟؟؟

نمیدونم دلت باهام هست یا نه؟؟؟؟!!!!!!!!

کاش میدونستم اونوقت میون موندن و رفتن مردد نبودم

واسمون دعا کنید که دلامون راهشونو  پیدا کنن ...........

این عکس یه خاطره رو واسم زنده میکنه که پر از احساسای متفاوته

هیچ کس نمیتونه درک کنه چون جای من نبوده ونیست

ترس,عصبانیت٬اشکی که سرازیر نمیشد,شادی,دیوونگی..........

بعدشم تا چند روز تو شوک بودن!!!!!!!!!

و حالا یه خاطرهست واسه همیشه

یه خاطره که خوب یا بدشو نمیدونم

اما با تموم حساش دوسش دارم خیلی زیاد........

دردناک است ......

می خواهم در بودنت نبودنت را تجربه کنم

دردناک است که وقتی هستی بگویم با خود که نیستی ٬ که رفته ای....

می خواهم در بودنت بودنت را حس کنم

از همین راه دور

دور از تو و نگاه تو.........

باور کن دیوانه نیستم فقط دلتنگم

حالا دیگر نه برای تو برای خودم

برای سکوت و تنهایی خود‌ خودم

 

خدا حافظ...........

روزها با تو بودن گذشت گرچه تو با من نبودی

و حالا دور از تو روزهای با تو بودن سپری میشود

و من هر لحظه در انتظار رسیدن به پایان جاده ی با هم بودنم

میدانم میرسد از راه آن روزی که دستانم را به گرمی بفشاری

و با لبخند بگویی خدا حافظ...........

هرگز نفهمیدم دلیل بودنت را

هرگز برایم نگفتی

شاید هم گفتی من نفهمیدم!!!!!!!!!!

حالا من ماندم و تصویر مبهمی از نگاه تو و خاطراتی گنگ و دور

وصدایی که می گوید هنوزبا هم هستیم انگار

و به وسعت پاییز دلگیرم

اینجا تنهای تنها........

 

مینویسم همه ی...........

مینویسم همه ی بی تو بودن ها را

مینویسم همه ی با تو بودن ها را

مینویسم همه ی سهم من از بودن تو

شاخه گلی ست خشک شده در رویایی تار

باورم نیست این همه دوری

باورم نیست............

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

میروم از رفتن من شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

میروم شاید حالت کمی بهتر شود

در نبودم غصه هایت کمتر شود