-
دلنوشته ۳...
دوشنبه 14 مردادماه سال 1387 11:01
دوباره امدی که چه شود که قلبم را به آتش بکشی نگاه کن قلب پاره پاره من خود سوخته است خاکسترش هم طوفان بی وفاییت به تاراج برده است چه میخواهی از من وقتی که هستی ام را خود به تو باختم چیزی نمانده که به غنیمت ببری در این جنگ نابرابر... من از این دنیا فقط چشمان تو را خواستم سهم من از این دنیا!!! صیاد من شدی اما کاش صیدت را...
-
دلنوشته 2...
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1387 14:48
داشتم از روزای بد میگفتم روزایی که حاضر بودم همه چیمو بدم و اوضاع درست بشه وشبایی که تا صبح با خودم و خدا حرف زدم و فقط یه سوال داشتم چرا اینطور شد؟؟ یه ماه گذشت و دوباره.... ساکت بودم حرفی نداشتم که بزنم یعنی کلمات ازم فرار میکردن : با من باش گفتم من وتو؟؟؟ گفت اونطوری که خودت میخوای... یه مدت همه چی خوب بود تا اینکه...
-
دلنوشته ۱...
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1387 20:30
دنبال یه بهونه میگشتم واسه نوشتن خیلی وقته که دوس دارم بنویسم ولی ذهنم متمرکز نمیشه قرار بود که بنویسم از تموم گفتنی ها نبودنم خب یه مدت اجباری نبودم به خاطر مراقبت بعد از عمل نمیتونستم سراغ بلاگم بیام اما بدش روحیه ی داغونم نذاشت که بنویسم تو بد وضعیتی بودم میخواستم تکلیفم و مشخص کنم واسه همین بعد از کلی کلنجار رفتن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 خردادماه سال 1387 22:45
سلام یه مدتی نبودم که کلی اتفاق افتاد اونقدر سریع که هنوز شوکه ام همه چی به هم ریخته شده خیلی سخت میتونم افکارم رو متمرکز کنم از همتون که تو این مدت به یادم بودین ممنونم راستی واسه آرامش یه عزیزی که دیگه نیست دعا کنید شاد باشید هستی
-
ممنونم خدا جون....
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 19:01
دیگه داشتم به این نتیجه میرسیدم که همه چی واست تموم شدس اما انگار تو هم..... تمام سعیم و کردم که از اون حالت بی تفاوتی در بیام و خواسته هام و بهت بگم خواستم که انتخاب کنی نمیدونم چی قراره بشه اما انگار اگه خدا بخواد داره همه چی درست میشه امیدوارم روزایی که میان خوب باشن واسه همه و ما..... خدایا به خاطره تمام لحظه هایی...
-
واقعا نمیدونم....
شنبه 14 مهرماه سال 1386 20:33
نمیدونم دیگه چی باید بگم نمیدونم چرا فک میکنی: تو هر کاری دلت بخواد میتونی انجام بدی منم اصلا انگار نه انگار!!! شاید نتونستم درست بهت بفهمونم که اگه, یه جایی خیلی کوتاه امدم فقط واسه این بود که من واسه رفاقت , فقط رفاقت , خیلی ارزش قائلم یه دوستی بهم گفت: وقتی با کسی هستی به این فک نکن که دختره یا پسر به این فک کن که...
-
ما دو تن خاموش
پنجشنبه 12 مهرماه سال 1386 23:17
ما دو تن خاموش بار قهر کهنه ای بر دوش هر دومان مغرور.... من موندم ما این همه غرور رو از کجا آوردیم حالا بازم من اگه مغرورم دیگه طلب کار نیستم کسی می دونه با یه آدم مغرور که همیشه هم طلب کاره چه مقصر باشه چه نباشه... باید چطور رفتار کرد؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 20:53
روزایی که می گذرن اگر سخت نباشه آسونم نیست تقویم , هر روز نبودنت رو به رخ میکشه وساعت , لجوجانه کند و دیر گذره شاید باید باور کنم که روزایی که می یان دیگه تو رو ندارن و خاطراتت همون خاطره های قدیمیه شاید باید باور کنم که تقویمم دیگه لحظه شمار دیدار نیست و رویاهام .... جای خالیت و احساس میکنم اما... نبودنت رو باور...
-
گریه ی بارون...
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 15:04
یه خط یادگاری رو دیوار نوشتم دل جا گذاشتم بریدم ,گسستم دو تا قطره ی اشک روی شیشه حیرون یکی گریه ی من یکی مال بارون
-
تقدیر...
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 18:09
در نبرد میان عقل و احساس هیچ کس ندانست که چگونه تقدیر...... عشق را نافرجام گذاشت
-
شاید برای آخرین بار
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 11:11
دیگه از این کشمکش بی نتیجه خستم از این دل بهونه گیر ,از تو , از خودم خستم از ترسی که همیشه مانع میشه حرف دل و بزنم خستم از این ماسک بی تفاوتم خستم از غرور و دل که بنای ناسازگاری رو گذاشتن خستم اونقد خستم که حاضرم قید همه چی و بزنم و اونقد مغرورم که از تو میگذرم و به خیالت دل خوش میکنم من از همیشه تنهاترم تو رو نمیدونم...
-
خستم....
جمعه 26 مردادماه سال 1386 20:05
من دیگه خسته شدم بس که چشمام بارونیه پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه من دیگه بسه برام تحمل این همه غم بسه جنگ بی ثمر برای هر زیاد و کم پ.ن: خستگی من اینبار دلیل عاشقانه ندارد یعنی همه ی دلیلش عشق نیست من از همه چیز و همه کس خستم ..... دارم تمام تلاشم و میکنم که راهمو پیدا کنم واسم دعا کنید که خیلی تنهام.....
-
جدال عقل و احساس
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 20:59
دوباره همه چی و با خودم مرور کردم هر اتفاقی بیوفته از بلاتکلیفی بهتره خیلی آروم بودم و مطمئن میدونستم پشیمون نمیشم اما..... وقتی همه چی تموم شد نمیدونم چرا بارون بند نمی ومد چرا داغون بودم من که همه چی و واسه خودم روشن کرده بودم اما چشمام و دلم که این حرفا رو نمی فهمیدن....
-
دل من ...
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 20:26
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد کس جای در این کلبه ی ویرانه ندارد دل را به کف هر که دهم باز پس آرد کس تاب نگه داری دیوانه ندارد
-
دیروز و امروز و فردایم...
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 01:34
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند حیف من زاده ی امروزم خدایا جهنمت فرداست پس چرا امروز می سوزم....
-
من پذیرفتم.........
شنبه 13 مردادماه سال 1386 20:53
من پذیرفتم شکست خویش را پند های عقل دوراندیش را میروم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش میروم شاید حالت کمی بهتر شود در نبودم غصه هایت کمتر شود من پذیرفتم که قلبم ساده بود در میان خدعه و نیرنگ افتاده بود نیک میدانم که خوش رفتی ز دست قلب نامردت همه درها را بست ذره ای از برایم جا نداشت این دل تو غصه ی ما را...
-
نمیشه ........
جمعه 12 مردادماه سال 1386 17:00
فراموش کرده بودم که با تو بودن چقدر آرومم میکنه فک میکردم که با اون همه اتفاق میتونم ندیده بگیرمت اما .... نمیشه
-
ستاره....
جمعه 5 مردادماه سال 1386 20:06
تو به آسمون نگاه میکنی دوست داری کدوم ستاره مال تو باشه؟ به اونی که کم نور تره قانع باش چون اونی که پر نور تره را....... همه نگاه میکنن!!!!
-
سر امد زمستون...
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 11:34
یه دوست همیشه بهم میگفت: اگه کسی دوس داری رهاش کن تا بره اگه برگشت بدون متعلق به تو بوده و اگه برنگشت بدون هیچ وقت متعلق به تو نبوده!!! اما همیشه از خودم می پرسیدم اگه اونم یه همچین فکری کنه انوقت چی میشه؟؟؟؟ تو رها کردم. سخت بود اما راهی نمونده بود باید روزهای بی هم بودن و تجربه میکردیم تو برگشتی اما من هنوزم مرددم...
-
چرا؟؟؟؟؟
چهارشنبه 27 تیرماه سال 1386 01:42
نمیدونم چرا ؟؟؟ گفته بودم که اصلاح ناپذیری!!!! مث همیشه هر وقت که دلت میخواد میای و هر وقتم که دوس داشته باشی میری کلی با خودم کلنجار رفتم که حالا که تو یه قدم برداشتی منم یه قدم بیام .... اما از دسترس خارج شده بودی شاید فکر کردنم زیاد طول کشید نمیدونم چی تو سرت میگذره فکر کردم همه چی تموم شده واست داشتم با نبودنت...
-
بگذار...
سهشنبه 26 تیرماه سال 1386 23:45
اکنون که نمی خواهی دستهایت را تکرار کنم.. بگذار نگاهی از چشمهایت تجربه کنم!!
-
دیدار...
جمعه 15 تیرماه سال 1386 20:19
می نویسم د ی د ا ر تو اگر بی من و دلتنگ منی ... یک به یک فاصله ها را بردار پ.ن: یه ماه گذشت..... به همه میگم خوبم اما نیستم به خیلیا هم اصلا هیچی نگفتم!!!
-
خدا حواست هست؟؟؟؟؟
پنجشنبه 14 تیرماه سال 1386 22:43
و عشق رسم قشنگی نبود، باور کن گلایه می کنم امشب خدا! حواست هست؟
-
برگرد.......
چهارشنبه 13 تیرماه سال 1386 12:07
دلم گرفته هوای خانه چه سنگین است به هر کجا میروم بی تو دلم چه غمگین است
-
نشسته ای به دلم....
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 21:23
آنکس که به دل نشست نشستنش مقدس است حتی اگر نخواهدت نفس کشیدنش بس است
-
یه روزی می فهمی.......
یکشنبه 10 تیرماه سال 1386 20:01
یه روزی اینو می فهمی روزی که دنیا رو گشتی من چه جوری تو رو خواستم تو چه جور ازم گذشتی....
-
چیه دلکم؟؟؟؟؟؟؟
پنجشنبه 24 خردادماه سال 1386 11:18
چیه دلم گرفتی واسه چی داری گریه میکنی؟؟ چیه دلم شکستی واسه کی داری گریه میکنی؟؟ چیه دلم غریبی چی دیدی داری گریه میکنی؟؟ میگی گذاشته رفته اونیکه مث نفس تو بود!! میگی دلتو شکسته اونیکه همه کس تو بود!! میگی دیدی نمونده پای همه حرفایی که زده بود!! دل من میدونم داری دیوونه میشی اما باز بی خیالش.... دل من میدونم داری ویرونه...
-
نمی اید.......
جمعه 18 خردادماه سال 1386 14:35
تیرگی ها را به دنبال چه می کاوم پس چرا در انتظارش باز بیدارم در دل مردان کدامین مهر جاوید است؟؟؟ نه دگر هرگز نمی آید به دیدارم
-
دل هیچکی مث من غربت اینجا رو نداره.............
چهارشنبه 16 خردادماه سال 1386 09:30
دلم گرفته میخوام اونقدر گریه کنم که تو اشک خودم غرق بشم دلم میخواد بهت می گفتم که نرو که دوست دارم باور کن نشد این بغض لعنتی این غرور نذاشتن که بگم خدای من نمی خوام باور کنم دیگه نیستی یعنی هیچ راهی نیست نه................من تحملش ندارم چرا نگفتم ؟؟؟از چی ترسیدم؟؟؟ که منو پس بزنی !!!!؟؟ خدایا نذار که تموم شه نذار...
-
تموم شد ...........
چهارشنبه 16 خردادماه سال 1386 00:30
همه چی تموم شد چه دوستانه و با آرامش حرف زدیم و واسه هم آرزوی خوشبختی کردیم ..... حتی باهم خندیدم توی این لحظات کشنده هوای خونه خیلی سنگینه بیرون شب و تاریک اما دل من .......... شکست و صداش تو خنده هامون گم شد یعنی باور کنم دیگه نیستی یعنی باور کنم چطوری میتونم اون همه خاطرات و یه شبه پرپر کنم یکی دو روز نیست آخه صحبت...